اذَا وَصَفَ الطائیََّ بالبخـــــــلِ مادِرٌ

وعَیََّرَقُسّاً بِالفَهاهـَـــــــــــةِ باقــلٌ

وقال السُّهى للشمسِ أنتِ ضَئیلــةٌ

وقال الدُجا للصبحِ لَونُکَ حائـــــلٌ

وطاوَلَتِ الأرضُ السماءَ سفاهَــةً

وفاخَرَتِ الشُهبَ الحَصا وَالجَنادِلُ

فیاموتُ زُر اِّنَ الحیاةَ ذمیمــــــــةٌ

ویانفسُ جِدِّی اِن دهرُکِ هـــــازِلٌ

وقتی که مادِر بخیل حاتم طایی را به بخل نسبت می دهد

وباقل(به بی زبانی و... مشهور است)در مقابل قس بن ساعده

خطیب نامور دهن کجی میکند

وستاره کوچک سها به خورشید می گوید نور تو ناچیز است

و تاریکی مطلق شب به صبح میگوید رنگ و نور تو حجاب و مانع است

و زمین از روی سفاهت و نادانی به آسمان بلندی میفروشد

وریگها و سنگ ریزه های بیابان به شهاب های اسمان فخرفروشی میکنند

پس ای مرگ مرا دریاب حقیقتاً که زندگی نکوهیده است

و ای نفس من به جِدّ کوش در حالی که روزگارت با تو شوخی میکند.