نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید!

مگر بخواب ببینم جمال طلعت دوست

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش...


۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

آبشار لارچشمه ماسوله(استان گیلان)





۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

خدایا

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

خداوندا! پروردگارا! سال کهنه دیگر واپسین نفس ها را میکشد و رفتنی ست و نو از راه میرسد بحق محمد و الش از تو مسالت داریم که بر کرده های نا شایست ما به دیده اغماض نگری و همراه با تازه شدن طبیعت و اغاز بهاران، دلهای ما را نیز تازه و سرسبز گردانی که ما هر چه داریم از کرم بی منتهای توست ای مهربان ترین مهربانان.!


۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

مرا نصیب غم آمد به شادی همه عالم

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کِیَم، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شِکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانیَم به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

                                       مهرداد اوستا

۰۵ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

اصبروا و صابروا




۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
hasan soltani

چه نشستی برخیز!


برخیز که باد صبح نوروز

در باغچه می کند گل افشان

۰۴ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۵۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

پر کن پیاله را


...
کاین آب آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جامها
که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد

..... 
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستارة اندیشه های ژرف
تا مرز ناشناختة مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شرابم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
پر کن پیاله را

..... 
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلوده دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا
که شرابم نمی برد
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد

..... 
در راه زندگی
با این همه تلاش و تقلا و تشنگی
با این که ناله میکشم از دل
که آب! آب!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را ...!

                        فریدون مشیری

۰۴ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

به عزتت سوگند که من از پشیمانانم‏

مناجات التائبین:
...پروردگارا! مرا در بازار قیامت از نسیم جان‏بخش عفو و آمرزشت محروم نفرما و از لباس زیباى گذشت و چشم‏ پوشى خود برهنه‏ ام نکن
خدایا سایه ابر رحمتت را بر گناهانم بینداز و ابر ریزان مهربانى و رأفتت را براى شستشوى عیبهایم بفرست
خدایا! آیا بنده فرارى جز به درگاه مولایش به کجا بازگردد یا آیا کسى جز او هست که وى ‏را از خشمش پناه دهد
معبودا اگر پشیمانى بر گناه توبه محسوب شود پس به عزتت سوگند که من از پشیمانانم‏
و اگر آمرزش خواهى از خطا آنرا پاک کند پس براستى من از آمرزش خواهانم‏. ...

۲۵ آبان ۹۳ ، ۲۰:۱۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

بر درخت تر کسی تبر نمی زند


در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم
و نه بر بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

۲۳ آبان ۹۳ ، ۱۹:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

یا نفسُ جِدِّی

اذَا وَصَفَ الطائیََّ بالبخـــــــلِ مادِرٌ

وعَیََّرَقُسّاً بِالفَهاهـَـــــــــــةِ باقــلٌ

وقال السُّهى للشمسِ أنتِ ضَئیلــةٌ

وقال الدُجا للصبحِ لَونُکَ حائـــــلٌ

وطاوَلَتِ الأرضُ السماءَ سفاهَــةً

وفاخَرَتِ الشُهبَ الحَصا وَالجَنادِلُ

فیاموتُ زُر اِّنَ الحیاةَ ذمیمــــــــةٌ

ویانفسُ جِدِّی اِن دهرُکِ هـــــازِلٌ

وقتی که مادِر بخیل حاتم طایی را به بخل نسبت می دهد

وباقل(به بی زبانی و... مشهور است)در مقابل قس بن ساعده

خطیب نامور دهن کجی میکند

وستاره کوچک سها به خورشید می گوید نور تو ناچیز است

و تاریکی مطلق شب به صبح میگوید رنگ و نور تو حجاب و مانع است

و زمین از روی سفاهت و نادانی به آسمان بلندی میفروشد

وریگها و سنگ ریزه های بیابان به شهاب های اسمان فخرفروشی میکنند

پس ای مرگ مرا دریاب حقیقتاً که زندگی نکوهیده است

و ای نفس من به جِدّ کوش در حالی که روزگارت با تو شوخی میکند.


۲۳ آبان ۹۳ ، ۱۸:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

جرس فریاد می دارد که بر بندید محملها

شه لب تشنگان می گفت زیر تیغ قاتلها
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

به غیر از شاه مظلومان نبینی عاشقی صادق
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

سر شهزاده اکبر چون ز شمشیر ستم بشکافت
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها

بگو آماده شو زینب که بعد از ظهر عاشورا
جرس فریاد می دارد که بر بندید محملها

نهان شد زیر خاکستر سر شاه شهید اما
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

چو شب شد ،غرق وحشت در بیابان کودکان گفتند:
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها ...

السلام علیک یا ثارالله (ع)...

۲۰ آبان ۹۳ ، ۱۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

کیست در گوش که او می شنود آوازم؟


روزها فکر من اینست و همه شب سخنم  

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود 

به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا   

یا چه بوده است مراد وی ازین ساختنم

جان که از عالم علوی است، یقین می دانم  

رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم

مرغ باغ ملکوتم، نی ام از عالم خاک 

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست  

به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم

کیست در گوش که او می شنود آوازم؟

 یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم؟

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد؟

 یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی  

یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان، تا در زندان ابد.

 از سر عربده مستانه به هم در شکنم

من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم  

 آنکه آورد مرا، باز برد در وطنم

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

 تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم

شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی   

والله این قالب مردار، به هم در شکنم


۱۶ آبان ۹۳ ، ۱۱:۲۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

سلام بر ان نور وعده داده شده

۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۵:۴۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

شعله از توست ، اگر گرم زبانی است مرا

یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست ، اگر گرم زبانی است مرا

به تماشای تن سوخته ات آمده ام
مرگ من باد که این گونه توانی است مرا

نه زخون گریه آن زخم ، گزیری ست تو را
نه از این گریه یکریز ، امانی است مرا

باورم نیست ، نگاه تو و این خاموشی؟
باز برگردش چشم تو گمانی است مرا

چه زنم لاف رفاقت ؟ نه غمم چون غم توست
نه از آن گرم دلی هیچ نشانی است مرا

گو بسوزد تنه خشک مرا غم ، که به کف
برگ و باری نبود دیر زمانی است مرا

عرق شرم دلم بود که از چشمم ریخت!
ورنه برکشته ی تو گریه روا نیست مرا

۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۳:۴۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

حدیث مستان سری بود خدائی

گفتا تو از کجائی کاشفته می‌نمائی

گفتم منم غریبی از شهر آشنائی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری

گفتم بر آستانت دارم سر گدائی

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی

گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی

گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی

گفتم بمی پرستی جستم ز خود رهائی

گفتا جُوی نیرزی گر زهد و توبه ورزی

گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائی

گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی

گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم

گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی

گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی

گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ئی هوائی

گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند

گفتم حدیث مستان سری بود خدائی

۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست‬

بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد‬
‫دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد‬

از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم‬
‫اینم همی ستاند و آنم نمی دهد‬

مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست‬
‫یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد‬

زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین‬
‫کان جا مجال باد وزانم نمی دهد‬

چندان که بر کنار چو پرگار می شدم‬
‫دوران چو نقطه ره به میانم نمی دهد‬

شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی‬
‫بدعهدی زمانه زمانم نمی دهد‬

گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست‬
‫حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد‬

۱۴ آبان ۹۳ ، ۱۹:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

داغ تو دارد این دلم

بی هَمِگان بِسَر شود بی تو بِسَر نمی شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

دیده عقلْ مستِ تو چرخه چرخْ پَستِ تو

گوش طَرب به دست تو بی تو بسر نمی شود

جان ز تو جوش می کند دل ز تو نوش می کند

عقل خروش می کند بی تو بسر نمی شود

خَمرِ من و خُمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بی تو بسر نمی شود

جاه و جلال من توئی مُلکَت و مال من توئی

آب زلال من توئی بی تو بسر نمی شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی بی تو بسر نمی شود

دِل بِنَهَند بَرکَنی توبه کنند بِشکَنی

این همه خود تو می کنی بی تو بسر نمی شود

بی تو اگر بسر شدی زیر جهان زِبَر شدی

باغ اِرَم سَقَر شدی بی تو بسر نمی شود

گر تو سَری قَدَم شوم ور تو کَفی عَلَم شوم

ور بروی عَدَم شوم بی تو بسر نمی شود

خواب مرا بِبَسته ای نقش مرا بِشُسته ای

وز همه ام گسسته ای بی تو بسر نمی شود

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من بی تو بسر نمی شود

بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم بی تو بسر نمی شود

 



۱۴ آبان ۹۳ ، ۱۶:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

من ار چه حافظ شهرم جوی نمی ارزم


 

هزار جهد بکردم که یار من باشی

مرادبخش دل بی قرار من باشی

چراغ دیده شب زنده دار من گردی

انیس خاطر امیدوار من باشی

چو خسروان ملاحت به بندگان نازند

تو در میانه خداوندگار من باشی

از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او

اگر کنم گله ای غمگسار من باشی

در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند

گرت ز دست برآید نگار من باشی

شبی به کلبه احزان عاشقان آیی

دمی انیس دل سوکوار من باشی

شود غزاله خورشید صید لاغر من

گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی

سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من

اگر ادا نکنی قرض دار من باشی

من این مراد ببینم به خود که نیم شبی

به جای اشک روان در کنار من باشی

من ار چه حافظ شهرم جوی نمی ارزم

مگر تو از کرم خویش یار من باشی

۱۴ آبان ۹۳ ، ۱۳:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

سلام بر حسین





۱۲ آبان ۹۳ ، ۱۹:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

تا پدرت زیر آن سنگ‌های گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد.

توانگر زاده‌ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه‌ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه درو به کار برده به گور پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت تا پدرت زیر آن سنگ‌های گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد.

خر که کمتر نهند بر وى بار

بى شک آسوده تر کند رفتار

مرد درویش که بار ستم فاقه کشید

به در مرگ همانا که سبکبار آید

به همه حال اسیری که ز بندی برهد

بهتر از حال امیری که گرفتار آید

۱۲ آبان ۹۳ ، ۱۲:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani

لیلهٔ اسری شب وصال محمد

ماه فروماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمد

وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت

لیلهٔ اسری شب وصال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی

آمده مجموع در ظلال محمد

عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست

روز قیامت نگر مجال محمد

وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس

بو که قبولش کند بلال محمد

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابند

پیش دو ابروی چون هلال محمد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش

خواب نمی‌گیرد از خیال محمد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمد بس است و آل محمد

۱۲ آبان ۹۳ ، ۱۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
hasan soltani