ز در درآ و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانیان معطر کن
ستاره شب هجران نمی‌فشاند نور
به بام قصر برآ و چراغِ مَه برکُن
بگو به خازن جنت که خاک این مجلس
به تحفه بر سوی فردوس و عودِ مِجمر کن
چو شاهدانِ چمن زیردست حسن تواَند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
فضول نفس حکایت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و مِی به ساغر کن
حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن
طمع به قند وصال تو حد ما نبود
حوالتم به لب لعل همچو شکر کن